جوک و خنده جمعه 90 دی 2 :: 12:5 صبح :: نویسنده : محمد
روزی عقابی خسته داشت پرواز میکرد که ناگهان گنجشکی میره طرفش میگه: کاکا وسعت پر رو حال میکنی؟ . . 4 تا مورچه میرن حموم بعد 2 تا میان بیرون ، اگه گفتین اون 2 تا چی میشن؟ . . یه روز یه قورباغه از یه گربه می پرسه: قورقورقوربانت بشم کلاس چندمی؟ گربه جواب می ده: پیش پیش پیش دانشگاهی . .
پنج شنبه 90 دی 1 :: 11:54 عصر :: نویسنده : محمد
جشنواره " جانی انگلیش پرمیر" امروز در لندن افتتاح شد و مهمانان ویژه ای داشت مثل خانواده مستر بین، شاید تنها کسی که همه منتظر دیدنش بودند "روآن آتکینسون" یا همان مستر بین معروف باشد.
اما زمانی که وی و خانواده اش پا بر روی فرش قرمز این جشنواره گذاشتند چشمها همه مبهوت دختر وی شد. مستر بین و همسرش سنتورا از سال 1990 با هم ازدواج کرده اند و لیلی حاصل این ازدواج است.
موضوع مطلب : چهارشنبه 90 آذر 23 :: 8:9 عصر :: نویسنده : محمد
الهــــی! به مــــــردان در خانه ات! به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات! بهآنانکه با امـــــر "روحی فداک"! نشینند وسبـــــــــــــزی نمایندپاک! به آنانکه از بیـــــــخ وبن زی ذیند! شب وروز با امــــــر زن میزیند! به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند! ز اخلاق نیکـــــــــوش دممی زنند! به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند! که در ظـــرف شستن بهتاب وتبند! به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند! یلان عوضکــــــــــــردن پوشکند! به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال نیایددر از جیبشان یک ریــــــــال! به آنانکه با ذوق وشــــــــــوقتمـام به مادر زن خود بگویند: مـــام (!) به آنانکه دارند بــــاافتخـــــــــــــار نشان ایزو...نه!"زی ذی نه هزار"! به آنانکهدامـــــــن رفــو می کنند! ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند! بهآنانکه درگیــــر ســــوزن نخند! گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند! بهآن قرمــــــــه سبزی پزان قدر! به آن مادران به ظاهــــــــــرپدر(!) الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل! به آن اشک چشمان "ممّدسبیل"(!) به تنهای مردان که از لنگـــه کفش چو جیــــــــغ عیالاتشان شدبنفش! :که مارا بر این عهـــد کن استوار! از این زن ذلیلی مکنبرکنـــــــار! به زی ذی جماعت نما لطف خاص! نفرما از این یوغمــــــارا خلاص موضوع مطلب : چهارشنبه 90 آذر 23 :: 8:0 عصر :: نویسنده : محمد
دختـری با مادرش در رختخواب .......... .. .......... درد و دل می کرد با چشمی پر ز آب گفت مادر حالم اصلا ً خوب نیست ....................... زندگی از بهر من مطلوب نیست گو چه خاکی را بریزم بر سرم .................................... روی دستت باد کردم مادرم سن من از ..... افزون شده ................................. دل میان سینه غرق خون شده هیچکس مجنون این لیلی نشد .............................. شوهری از بهر من پیدا نشد غم میان سینه شد انباشته ................................... بوی ترشی خانه را برداشته مادرش چون حرف دختر را شنفت ....................... خنده بر لب آمدش آهسته گفت دخترم بخت تو هم وا می شود ....................... غنچه ی عشقت شکوفا می شود غصه ها را از وجودت دور کن ................................ این همه شوهر یکی را تور کن گفت دختر: مادر محبوب من ................................... ای رفیق مهربان و خوب من گفته ام با دوستانم بارها ...................................... من بدم می آید از این کارها در خیابان یا میان کوچه ها ..................................... سر به زیر و با وقارم هر کجا کی نگاهی می کنم بر یک پسر ............................ مغز یابو خورده ام یا مغز خر؟ غیر از آن روزی که گشتم همسفر ......................... با سعید و یاسر و ایضا ً صفر با سه تا شان رفته بودیم سینما ................................. بگذریم از ما بقیه ماجرا یک سری، هم صحبت یاسر شدم ................... او خرم کرد، آخرش عاشق شدم یک دو ماهی یار من بود و پرید ......................... قلب من از عشق او خیری ندید مصطفای حاج قلی اصغر شله ........................... یک زمانی عاشق من شد بله بعد هوتن یار من فرهاد بود ............................... البته وسواسی و حساس بود بعد از این وسواسی پر ادعا ............................... شد رفیقم خان داداش المیرا بعد او هم عاشق مانی شدم ........................... بعد مانی عاشق هانی شدم بعد هانی عاشق نادر شدم ................................. بعد نادر عاشق ناصر شدم مادرش آمد میان حرف او ............................. گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو گرچه من هم در زمان دختری .......................... روز و شب بودم به فکر شوهری لیک جز آنکه تو را باشد یک پدر ..................... دل نمی دادم به هر کس این قدر خاک عالم بر سرت، خیلی بدی .......................... واقعا ً که پــوز مـــادر را زدی موضوع مطلب : چهارشنبه 90 آذر 23 :: 4:1 عصر :: نویسنده : محمد
زمزمه دانشجویی.....! اول اشعار با نام خدا موضوع مطلب : |