جوک و خنده جمعه 91 فروردین 4 :: 1:36 صبح :: نویسنده : محمد
درس معارف بود. میدانستم موضوع درس چیست و مباحثش در چه زمینه ای است -با عرض خسته نباشید به خودم- اما جزئیات مطالب و محتوای درس را نمیدانستم. سوالات توزیع شد و باز هم دیدم سوالات کمی برایم ناآشناست. از مغرب و مشرق و زمین و زمان نوشتم. هر آنچه از کتاب دینی کلاس اول ابتدایی، آقای واسعی گفته بود که مثلا چگونه مواد غذایی در بدن مادر تبدیل به شیر میشود تا برهان نظم و علیت که در دبیرستان خوانده بودم. اما نقطه ی طلایی برگه این جمله بود: «جناب استاد برای من کاری نداشت که عین محتوای کتاب را برایتان کپی کنم اما شما با روش زیبای تدریس خود به ما یاد دادید که چگونه تنها به منابع اکتفا نکنیم. گفتید در دین عقل هم سهیم است و نباید «صم بکم عمى فهم لایعقلون» بود. پس من ترجیح دادم مفهوم را بفهمم ولی کپی نکنم بلکه از دانسته های خود بنویسم.» بیست گرفتم! خدایا مرا ببخش. خاطرات آقای x موضوع مطلب : جمعه 91 فروردین 4 :: 1:22 صبح :: نویسنده : محمد
شکسپیر اگه عاشق یکی شدی، ولش کن بره اگه برگرده، اون ماله توئه اگر برنگرده، اینجا سم هستش، به خاطر او خودتو بکش.
پنج شنبه 90 اسفند 25 :: 2:19 عصر :: نویسنده : محمد
گاو ما ما می کرد،گوسفند بع بع می کرد،سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟ موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند. برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند. موضوع مطلب : جهانگردی آمریکایی به قاهره رفت تا پارسای معروفی را زیارت کند. جهانگرد با کمال تعجب دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده میشد. موضوع مطلب : |