جوک و خنده پنج شنبه 91 مرداد 5 :: 3:43 عصر :: نویسنده : محمد
خواب خواب دیدم که دراین شهر غریب غوغا بود مرگ نیز بر مردمان آن بسا سودا بود *** مردمانی دیدم آنجا کز در درماندگی جامه ی حق می دریدند در ره آزادگی *** شاپرک هم در میان مردمان کور و کر حال پروازی نبودش گرچه بودش بال و پر *** خون دل رنگ و لعابی بر در هر خانه بود آنکه خون دل نمی خورد بر یقین دیوانه بود *** مردمانی دیدم آنجا کز در ترس از خدا شعله ی غم می گزیدند می دویدند بی صدا *** آنکه بودش حس و حالی در میان عارفان تا که فریادی زند بر این حضور غافلان *** بانگ او در بدو حرکت در گلویش کور شد با دروغ و ننگ و تهمت از میادین دور شد *** آنکه بر دوشش همه ننگ و ریا و حیله بود قوت او هر روز غرور و چند کباب فیله بود *** آنکه شولایش سفید و چهره اش رنگ دگر حال بیا و زندگی و مال و حالش را نگر *** با وجود رقص ظلمت در میان بوته زار چند گل سرخ زنده بود تنها به عشق انتظار *** انتظار گل نرگس تا بروید در جهان تا به جز حق هیچ سخن جاری مگردد بر زبان
موضوع مطلب : |