جوک و خنده یکشنبه 91 مرداد 22 :: 5:42 عصر :: نویسنده : محمد
گفت از زندگی خسته شده ام،ناامیدم،از همه بدم می آید،دنیا برایم خاکستری شده است. دست دراز کردم و عینک آفتابیش را برداشتم و به او گفتم:((دنیا را با برداشتن عینکت برایت رنگ بخشیدم حال نوبت توست تا عینک از دلت برداری و به گونه ای دیگر به زندگی بنگری تا زندگی ات نیز برایت رنگین شود.)) و هردو لبخند زدیم... موضوع مطلب : چهارشنبه 91 مرداد 18 :: 9:26 عصر :: نویسنده : محمد
ادیسون در سنین پیری پس از اختراع لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد. این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود. در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتاً کاری از دست کسی بر نمیآید و تمام تلاش مأموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود. پسر با خود اندیشید که احتمالاً پیرمرد با شنیدن این خبر سکته میکند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند. پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او میاندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر میبرد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ میبینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را میبینی؟ حیرت آور است! من فکر میکنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را میدید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟ پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش میسوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت میکنی؟ چطور میتوانی؟ من تمام بدنم میلرزد و تو خونسرد نشسته ای؟ پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمیآید. مأمورین هم که تمام تلاششان را میکنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظرهایست که دیگر تکرار نخواهد شد! به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت! فردا صبح ادیسون به خرابه ها نگاه کرد و گفت: "ارزش زیادی در بلا ها وجود دارد. تمام اشتباهات ما در این آتش سوخت. خدا را شکر که میتوانیم از اول شروع کنیم." توماس آلوا ادیسون سال بعد مجدداً در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود وهمان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد. ارزش زیادی در بلاها وجود دارد چون تمام اشتباهات در آن از بین میرود موضوع مطلب : دوشنبه 91 مرداد 16 :: 1:57 صبح :: نویسنده : محمد
موضوع مطلب : یکشنبه 91 مرداد 8 :: 3:52 عصر :: نویسنده : محمد
موضوع مطلب : |