سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جوک و خنده
پنج شنبه 90 اسفند 18 :: 2:57 عصر ::  نویسنده : محمد

مروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...


ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

چهارشنبه 90 اسفند 17 :: 4:8 عصر ::  نویسنده : محمد

قبل از ازدواج


پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.
دختر: می‌خوای از پیشت برم؟
پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
پسر: نه! برای چی می‌پرسی؟
دختر: منو می‌بوسی؟
پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
دختر: منو می‌زنی؟
پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمی‌ام؟!
دختر: می‌تونم بهت اعتماد کنم؟!
پسر: بله.
دختر: عزیزم!
-
-
-

بعد از ازدواج
-
-
-
کاری نداره! از پایین به بالا بخون!





موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 اسفند 17 :: 3:50 عصر ::  نویسنده : محمد
بین ایرانی ها یه مسابقه مهارت شمشیر زنی میذارن . بعد از مسابقه خبرنگار با سه نفر اول مصاحبه می کنه ....
اول میره سراغ نفر سوم:
شما چی شد که نفر سوم شدی ؟
نفر سوم
می خواست مهارتش رو نشونبده یه مگس رو تو هوا با شمشیر دو نصف میکنه .....
خبرنگاره میره سراغ نفر دوم . نفر دوم هم یه مگس به خبرنگار نشون میده با شمشیر تو
هوا دوتا بالشو میزنه ....
خبرنگار هاج و واج می مونه که نفر اول چه شاهکاریه ؟
به نفر اول  میگه شما چه مهارتی نشون دادی؟ اون یه مگس نشونش
میده با شمشیر تو هوا مگس رو میزنه...مگسه اول میفته زمین بعد بلند میشه دوباره
پرواز میکنه...
-خبرنگارمیگه ...این که رفت!
- میگه رفت ... ولی دیگه هیچوقت بچه دار نمیشه ....

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 اسفند 10 :: 3:43 عصر ::  نویسنده : محمد
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود.
 ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد.خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود.
 قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم.
هر آرزویی که برایت برآورده کردم، 10 برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت؛
 من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت 10 برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.
خانم گفت؛ مشکلی ندارد.
 چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهد ماند.
 پس آرزویش برآورده شد.بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم.
 قورباغه به او گفت شوهرت 10 برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.
خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است.
 پس ثروتمند شد.آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.
خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!
نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند.
پس باهاشون درگیر نشین.
قابل توجه خواننده های خانم؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً ادامه را نخوانید! و کلی با خودتون کیف کنید
.
.
.
.
.
.
اما !....................مرد دچار حمله قلبی 10 برابر خفیف تر از همسرش شد ...

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 90 اسفند 10 :: 3:34 عصر ::  نویسنده : محمد

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات

بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

<   1   2   3   >   
http://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.com
درباره وبلاگ


هدف من از ساختن این وبلاگ تنها آوردن لبخند بر روی لبان شما عزیزان بود!

دریافت کد ساعت IS

کد تغییر شکل موس